تا مجنون شدن راه زیادی داری!

شنیده ام چندی است که در جستجویی و امید تکرار داری!

تکرار؟

عجیب است!بارها گفته ام آب رفته به جوی باز نمی گردد٬اما تو هنوز در انتظاری!

یادم نیست که چه پیش آمد که دچار سکون شدی!آن هم این چنین سکونی،اما آن ماجرا را کاملن به یاد می آورم!

می گفتی نزدیک ترین دوست و همدم توست،تو را می فهمد و سختی شرایط تو را حس می کند،برایم عجیب بود که چرا به دردهایت دامن می زند و تو هنوز از بودنش محظوظی!

شنیدم که چندی پیش سرش را کشف کردی و علت آن همه گذشت از جانبش را یافتی!امیدوار بودم همیشه در جهل بمانی و این سر را در نیابی!می دانستم که از صبرت خارج است،صبر؟

تو و صبر؟

عجب است که این واژه را این چنین نا به جا برایت استفاده کردم!

آن دوست را می گفتم،سرزنشت نمی کنم،اما یافتن این راز زیاد دشوار نبود!

او هم چون تو نقص های آن دوست مشترکتان را نمی دید!و تو بارها بر این نکته تاکید کرده بودی!یادم است بارها از راههای شناخت گفته بودم و تاکید کرده بودم که چرا بعضی،نقص بعضی دیگر را نمی بینند!یادم می آید سری تکان دادی و لبخند زدی و با اطمینان گفتی:تا مجنون شدن دنیایی فاصله دارم!

در دلم لبخندت را با لبخندی پاسخ گفتم!می دانی،آخر رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون!

دوستت را می گفتم،برق نگاهش را وقتی از دوست مشترکتان سخن می آورد ندیدی؟!عجیب است که با این هوش و استعداد در کلاس درس من کارآموز خوبی نبودی!

شنیدم دوست مشترکتان خودش لب به سخن گشود و این راز را را برایت فاش کرد!

عجب صبری داشت!می دانی،محبوبِ محبوب،محبوب است!اما معشوقِ معشوق،مغضوب است!

هر کس خشم را به شیوه ای نشان می دهد و او هم این چنین!

می دانم که سکوتت،سکوت نیست!منظورم را می فهمی،می دانم!

اما سکون!

نه!نمی پذیرم،آن هم از تو!

بیاب!انتظار این چنین از تو بعید است!

تا مجنون شدن راه زیادی داری!

نظرات 8 + ارسال نظر
ش.خ شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:20 ق.ظ http://khodaam.persianblog.com

من بعضی وقتا فکر می کنم مرز جنون و عقل به اندازه مو نازکه. چشم درباره اونا هم می نویسم:)

مسعود شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ق.ظ

آب رفته به جوی باز نمی گردد(به نظر من می گردد!!!) اما دلیل نمی شود هر چیزی یا هر کسی که رفته باز نگردد!!!
فکر می کنم این پست یه جورایی از جنس ؛مخاطب خاص؛ پس:
تا بعد!

نه
مخاطب خاص نبود،کاملن مخاطب عام بود...

اللهیار شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

پیام پست مفهوم نبود! فقط میدانم مجنون شدن لیلی واقعی می‌خواهد.

پیام پست همین بود!

حنظله شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام.
خسته نشدید انقدر در مورد این دوستیهای دو ریالی نوشتید.
آهای محدثه حواست باشد؛ زود دیر نشود؟!!

نگران دیر شدنم!
دقیقن نگران همینم!
از دوستی نوشتم؟شاید من مطلبم گویا نبوده!

fiesto شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://fiestat.blogspot.com

مجنون شدن حتما لیلی می خواد ؟

حسین شیرزادی دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ http://www.hosseinshirzadi.blogfa.com

سلام
منم !!!
حسین شیرزادی
آقای کارگردان
همون آقای سابقا سیبیلویی
که مدام حرف میزد !!!
بدون دعوت اومدم
عین شما
و
شروع کردم به خوندن
هی خوندم و خوندم
تا تموم شد .
لجم گرفت از این همه غم
و
تصمیم گرفتم که یه غلطی بکنم !!!
و
نوشتم
...
حالا من مانده ام
و
این همه تنهایی
که
میبارد
...
وخیلی سخته بری جایی
اونم بدون دعوت
بعد بببینی کسی این همه
تنهاست
و
داره میباره
و
فقط بتونی بنویسی !!!

محمد رضا سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.tntm.blogfa.com/

این حسی که با عنوان گذشت در ذهن -ش- شکل می گیره ... این روزها با رفع مسئولیت، رفع تکلیف یا فرار بیشتر همخوانی داره تا گذشت یا ایثار... این صبر چه معنائی می تونه داشته باشه!؟
آیا براستی صبر است...!؟
افسوس...
نمی توان تنها به بهانه ی بازی با کلمات سکوت را کنار سکون بیاوری تا فجایع این دوست مشترک مذکور نهان شوند...
؛)
:)

آدمک باران سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:44 ب.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

زیبا می نویسی اما پر از غم.
فقط امیدوارم وقتی می نویسی آسمون دلت بارونی نباشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد