خدا می داند و بس!

سی سالش نشده،اما در چهره اش اثری از جوانی باقی نمانده،با وجود چروک های صورتش هنوز هم زیباست!

از دغدغه ی اخیرش می گوید:یه اتاق ۱۲ متریه!۲ تومن پیش دادم،ماهی ۴۰ تومن اجاره می دم.صاحبخونه گفته پول پیش رو باید بکنی ۵ تومن!آخه از کجا بیارم؟!

دستمال را در سطل کنار دستش فرو می برد و می چلاند و بعد آرام به سرامیک کف اتاق می کشد و با وسواس خاصی رد خیسی را روی زمین دنبال می کند.

ادامه می دهد:همه جا قیمتا این جوری شده،یافت آباد و دولت آباد هم رفتم،پول پیش که ندارم.این مبلغی هم که برای اجاره می گن ندارم،اگه هر روز هم کار برام باشه،این پول جور نمی شه!

لبانش می لرزد،با دستش گوشه ی چشمانش را پاک می کند،سرعت حرکت دستمال را روی سرامیک افزایش می دهد.

سر درد دلش باز شده:بازم شکر!معلم دخترم می گه بچه باهوشی داری!می دونی،دختر من مرد بار اومده،مادری برادر کوچیکش رو می کنه-آهی می کشد و ادامه می دهد-پرستاری پدر مریضش رو هم می کنه!شوهرم اعصابش ناراحته،همه رو می زنه،اما دخترم رو دوست داره،دخترم هم دوستش داره!

نگاهی به دستانش می کند و آستین بالازده لباسش را پایین می آورد تا روی کبودی بازویش را بپوشاند.

دنباله ی حرفش را می گیرد:تو این پونزده سال که زنش شدم،خرج خونه رو همیشه من دادم،کارگری کردم!نمی دونستم که مشکل عصبی ش به خاطر تصادفیه که قبل از ازدواجمون کرده بود،خانواده اش هم نگفته بودن،وقتی فهمیدم مریضه بچه اولم رو سه ماهه حامله بودم.مادرم دیگه،نتونستم طلاق بگیرم!مامانم می گه خدا اونایی رو که دوست داره بیشتر اذیتشون می کنه!

چند لحظه سکوت می کند و بعد:الهی شکرت!بچه هام سالمن!خودم هم هنوز رو پام و می تونم خرجشون رو بدم!فردا می رم ورامین هم قیمت خونه می گیرم،هر چی خدا خیرمون بدونه!

بلند می شود  و بیرون می رود تا آب سطل را عوض کند...

نظرات 8 + ارسال نظر
امیر ارسلان چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ق.ظ http://ar3alan.persianblog.com

خیلی ناراحت کننده بود
ممنونم که به من سر زدی دوست عزیز و جدید اگر مایل به تبادل لینک باشی خوشحال میشم ( :

حنظله چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:13 ق.ظ http://hanzale.com

عجب!!!

افسانه چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ق.ظ http://18day.blogfa.com/

من یه دوست خوب داشتم تو اصفهان که اسمش محدثه بود !اینم قسمتی از افسانه ی زندگیه منه که خیلی دوستش داشتم و دارم.

خاتون چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:32 ق.ظ http://khatoonaz.blogfa.com

کاش روزگار خوش کودکی ها هیچوقت تمام نمیشد
اونوقت زمان متوقف میشد مگه نه؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ق.ظ http://esvani81.persianblog.com

سلام
وبلاگ قشنگی داری
ممنون که به وبلاگم سر زدی
شاد باشی

fiesto چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 ب.ظ http://fiestat.blogspot.com

تموم شد ؟ من که عمرا

مسعود چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ

میخوام یه سه نقطه بذارم و همین! میدونم هم که درک می کنی، اما باید تمرین کنم با این واژه ها نوشتن، حرف زدن!
میگن فقر از یه در میاد، ایمان از در دیگه خارج میشه، به نظر من بزرگ ترین آدم ها کسایی هستند که فقر و ایمان را یکجا نگه می دارند، ایمان را نه راهی برای گریز از فقر، بلکه به خاطر ایمان دارند! زندگی می کنند، بهتراز...
گفتم که باید تمرین کنم، پس
تا بعد!

رضا جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ق.ظ http://reza_rikhtegar.persianblog.com

چه گویم ، که خاموشی بهتر است.
از این به بعد در مورد پزشکی کمتر می نویسم.
بیا نذر بده . خوب؟
خدا اونائی که دوست داره ، زیاد اذیت می کنه. پس چرا خدا اینطوری دوست داره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد