روزهایی فارغ از "خویشتن" و اسیر و دربند "من" گمراه شده ای که جز "من" نمی بیند!
روزهای تعقیب و گریز بین "خویشتن" و "من" که همواره "من" پیروز است و "خویشتن" سرخورده و تنها به دنبال راهی برای صیقل روح "من"بین تو می گردد!
گویی "خویشتن" خسته ات در شرف نابودی است،نه از لاقیدی که از خستگی،فقط از خستگی!
که اگر این "خویشتن" لاقید بود،فرسودگی به جان نمی خرید و رنج این سفر طولانی را نمی پذیرفت!
و چقدر این "خویشتن" را نادیده می گیری!گویی این "من" آنقدر جذاب است که از یاد برده ای،"من" در تن است و "خویشتن" در روح!
و می بینی زوال این روح را؟!
می بینی چه طور به خستگی اش دامن می زنی و سستش می کنی؟
دلم می سوزد!
برای روزی نگرانم که دگر از "خویشتن" هیچ نماند و آن روز تنت رو به زوال گذارد!
البته این هم نظری است! فقط از این در عجبم که این اطلاعات از کجا آمده است!
کدوم اطلاعات از کجا اومده؟
ای کاش آدمها واقعیات را همانطور که هست میدیدند نه آنطور که خودشان دلشان میخواست باشد.
و کاش اونایی که لالایی بلدن خودشون خوابشون می برد...
رویا پردازیه دیگه!
دلم خواست برای پست قبلیت چیزی بنویسم
و اینکارو کردم
از من و خویشتم و خودم و ......باید گذشت