شبه ابلهانه۳

نمی دانم چرا شب های امتحان هر چقدر هم که زود بخوابم،صبح خواب می مانم و همیشه سر جلسه امتحان خوابم می آید!گاهی هم بین حل مسائل جانفرسا(!)ی فیزیکی،چرتی می زنم!

گاهی هم وقت امتحان تمام نشده،از فرط خستگی و خواب ورقه ام را نیمه نوشته رها می کنم و نمره پاس را به خواب می بخشم و برگه را تحویل مراقب محترم داده،راهی نمازخانه رو به تخریب دانشکده می شوم تا بخوابم!

از خواب که بگذریم اتفاق های جالب دیگری هم درست سر جلسه امتحانم می افتد!درست سر جلسه!

گاهی سر جلسه امتحان مفاهیم نخستین را اثبات می کنم!گاهی مهم ترین قوانین فیزیک را نقض می کنم و گاهی پیچیده ترین معادلات را که سال ها بدون حل مانده،سر جلسه امتحان حل می کنم!از حل شدن ها و اثبات کردن ها که بگذریم،نقض کردن ها فاجعه است!امروز سر جلسه امتحان معادله شرودینگر را نقض کردم!همان معادله ای که ترم یک باعث شد در درس شیمی عمومی مردود شوم!آن هم با نمره زیبا و به یاد ماندنی ۵!

اما بعد از امتحان در حالی که قصد داشتم این اثبات بزرگ را به ثبت برسانم،همه ی راه حل از ذهنم پرید!و تنها نتیجه این کشف بزرگ بی جواب ماندن یکی از سوالات امتحانی ام بود!(ناگفته نماند که یکی از سوال ها کنار سایر سوال ها بی جواب ماند!)

به هر حال نتیجه زیاد فرقی نمی کند،چه سر جلسه امتحان خوابم بیاید،چه نیاید،چه بتوانم حل کنم،چه نتوانم،در هر صورت در نهایت،نمره ای روی برد خواهم دید که جدای از بد بودنش به من یاد آوری می کند که در درس خواندن در علوم پایه،آن هم از نوع فیزیکش به این راحتی هم نیست!!!

 

 

شبه ابلهانه۲

آهای آدما،یکی خیلی اون طرف تر از این جایی که من و تو ایستادیم داره فریاد می زنه!!!

فریاد و فریاد و فریاد...

چه قدر بده که ما آدما  فکر می کنیم می تونیم با تغییر شرایطمون،همون خود قبلی مون باشیم!

نمی شه!

نمی شه بشیم کسی که چند هزار سال نوری با ما فاصله داره!

چقدر بده که گاهی فاصله مون با خودمون اینقدر زیاد می شه!

اونوقته که به انیشتین به خاطر نظریه نسبیت و مخروط نوری لعنت می فرستیم که امیدوارمون می کنه یه وقتی بتونیم پا فراتر از زمان بگذاریم!

راستی،اگه یه روزی بتونی زمان رو در اختیار بگیری،می ری تو گذشته یا می ری به آینده؟!!

 

 

 

بگذریم!

فریاد رو دریاب!

شبه ابلهانه ۱

چند روزی است که از دلتنگی،به شدت عصبانی ام!

نمی دانم،شاید هم این عصبانیت است که دلتنگم می کند!

دارم باور می کنم که جادوگری هم واقعیت دارد،شاید برای من جوان قرن بیست و یکم کمی مضحک باشد،اصلن بگذارید مضحک باشم!دیوانگی هم عقاید دیوانه وار دارد،من هم از اعتراف به دیوانگی ابایی ندارم!

جادوگری را می گفتم،همان که بعضی ها اسم متافیزیک را رویش کذاشته اند و برخی معتقدند میانبری است برای عرفان!

شبه جادوگری مدعی است که دلتنگی و خشم و خستگی و مریضی و سردرد و دل درد و سرطان سرماخوردگی و هر درد و مرض دیگری که این روزها جان کندنم را تسریع می کند،نفرین دل عاشقی است که شکسته ام!

بله!شکسته ام!با همین دستان مبارکم!

البته او معتقد است با نگاهم!من هنوز هم نفهمیده ام با نگاه چطور می شود چیزی را شکست!از خودش هم پرسیدم فکر کرد مسخره اش می کنم!و آه بلندی کشد!بعد از آهش صدای فریاد خدا را بر سر خودم شنیدم که می گفت:خاک بر سرت ای بنده!

از فردای آن روز سعی می کنم کمتر نگاه کنم!فکر می کنم نگاه من هم تحت تاثیر همان انرژی های نگتیو و پازتیوی باشد که آن دل شکسته ی متافیزیکی می گفت!

من که درست نمی دانم!راستش در فیزیک به ما متافیزیک یاد نمی دهند!

هنوز هم نفهمیدم امواج چه طور می توانند نگتیو یا پازتیو باشند!ما در الکترومغناطیس و فیزیک۳ و امواج پیشرفته در مورد امواج و انرژی موج زیاد خوانده ایم!اما هنوز چیزی در مورد مثبت یا منفی بودنش نمی دانم!شاید هم زیادی پیشرفته است و باید دندان روی جگر گذاشت و صبر کرد تا به وقتش یاد گرفت!

صبر!عجب واژه ی عجیبی!به قول عزیزی این موهبت الهی ذره ای در خون مبارک من پیدا نمی شود!راستش هنوز هم نفهمیده ام صبر چه طور در خون پیدا می شود!در آزمایش خونم دیدم که از کلسترول و آهن و .. نوشته بود،اما از صبر چیزی ندیدم!شاید هم آن عزیز درست فهمیده!حتی اپسیلونی در خونم نبوده،آن ها هم ننوشته اند!

من که از زیست سر در نمی آورم،در فیزیک هم این چیزها را نداریم!

دل شکستن را می گفتم!نمی دانم دل وقتی تنگ می شود می شکند یا وقتی می شکند تنگ می شود!اما فکر کنم با هم ارتباط داشته باشند،یعنی همان کس که انرژی نگتیوش توان دلتنگ کردن را دارد،توان دل شکستن را هم دارد!این ها را هم باید از همان دل شکشسته بپرسم!من که درست نمی دانم!

عصبانیت و دلتنگی را می گفتم!

بگذارید که اعتراف کنم تفاوتشان را نمی دانم!فکر کنم دلتنگی هم چیزی باشد در مایه های عصبانیت!عصبانیت هم که از نوجوانی همراهم بوده!

معنی عصبانیت را هم قبلش نمی دانستم!

کسی چه می داند،شاید یک روز معنی دلتنگی و دل شکستگی و متافیزیک و امواج نگتیو و پازتیو  و صبر و نگاه را هم فهمیدم!