درست همان جا که دو هفته پیش...

دومین بار بود که امتحان پایان ترم ریاضی۲ می دادم،یا سابقه ای که داشتم مطمئن بودم که یک ترم دیگر هم باید مهندس شجاعی و کتاب آدامز را تحمل کنم!

با خستگی و کلافگی از دانشکده خارج شدم،سوار تاکسی شدم و مقصد را گفتم.

نمی دانم به امتحان ریاضی۲ فکر می کردم یا امتحان زبان که فقط ۲۶ ساعت برای خواندنش وقت داشتم،شاید هم به صحبت های دکتر قرائی فکر می کردم.فقط می دانم حواسم آنجا نبود!

با صدای راننده به خودم آمدم:خانم،رسیدیم!

پیاده شدم!حواسم آنجا نبود،درست نمی دانم به چه فکر می کردم!سمند مشکی را دیدم که به طرفم می آمد!درست نمی دانم به چه فکر می کردم!نگاهم در نگاه راننده اش که وحشت کرده بود گره خورد.درست نمی دانم به چه فکر می کردم!

به خودم آمدم،پیرمرد راننده کمکم می کرد که از جایم بلند شوم!دست چپم آسیب جزئی دیده بود...

 

 

 

دو هفته از آن اتفاق می گذشت.

ترافیک سنگین بود،از ماشین پیاده شدم تا چند قدم باقی مانده را پیاده بروم،

ماشین سمند مشکی را دیدم که راه را بند آورده بود،درست همان جا که دو هفته پیش...

جلوتر آمدم،خانم جوانی جلوی سپر سمند روی زمین افتده بود،دیدم که رویش پول خرد می ریختند...

شروع!از صفر مطلق!

آمده ام برای شروعی دوباره!

دوباره؟نه!این سومین وبلاگ از سال ۸۱ تا کنون است.اولی پرشین بلاگ،بعد بلاگفا،حالا هم اینجا!از وبلاگ گروهی ام در بلاگ اسپات هم بگذریم!

شازده کوچولو(وبلاگ قبلی ام)دچار رکود شده بود و تحمل شلوغی اش از صبر من خارج!

برای من ننوشتن مثل حرف نزدن است!تقریبن غیر ممکن!

اعتبار وبلاگ به مخاطبین است و شروع از صفر یعنی شروعی جدید با مخاطبین جدید که یافتنشان در این شلوغی وبلاگ ها خود داستانی دارد!

مخاطبی که مخاطب باشد،درک کند،بداند و حس کند!

شلوغی شازده کوچولو از مخاطبین نبود!از مخاطب نماها بود!

به دنبال مخاطب می گردم!

می سازم!

از صفر...