؟؟؟

" بعضی وقت ها برای ماندگار شدن ، باید رفت!"

مخاطبین سابق وبلاگ شازده کوچولو (یا شاید مخاطبین وبلاگ سابق شازده کوچولو) نگران نشوید!

با اطمینان می گویم نه قصد رفتن دارم و نه فرصت رفتن!(نگو که رفتن فرصت نمی خواهد!هنوز هم شازده کوچولوی مرحوم (!) از من انرژی روحی می گیرد!پس رفتن هم فرصت می خواهد!برای جبران این انرژی عظیم رو به اتلاف!)

فقط دلم خواست این جمله را بگویم ، چون جدیدن به شدت به آن ایمان آورده ام!

نه که قبلن که پستش را در شازده کوچولو می گذاشتم به آن ایمان نداشتم،نه! اما خوب!

خیلی وقت ها آدم حرفی می زند که خودش بعدها به عمقش پی می برد!

درست مثل حالا!

وقتی محدثه کوچک بود ۲

امروز تو کلاس زبان ساعت خوندن یاد گرفتیم!

من که بلد بودم ساعت بخونم!تازه ساعت کامپیوتری م رو هم بلدم بخونم!

بعد از اینکه خانم معلم ساعت خوندن رو یادمون داد یکی از دخترای کلاس که از من خیلی بزرگتره و فکر کنم راهنمایی باشه ، به من گفت تو که بلد نیستی به فارسی ساعت بخونی می خوای به انگلیسی بخونی؟

کلی شاکی شدم!می خواستم حالش رو بگیرم ساعتم رو نگاه کردم و گفتم:۱۰ دقیقه دیگه کلاس تموم می شه ! بعد از کلاس می تونیم صحبت کنیم!

همه بهم خندیدن!تو کلاسمون همه بزرگن!یکی از همکلاسی هام بچه داره!

کلاس که تموم شد ، خانم معلم جدای بقیه برام سرمشق گرفت.

وقتی از در آموزشگاه اومدم بیرون هوا تاریک شده بود.بابا جون هم مثل همیشه نیومده بود دنبالم.نمی دونم امشب بازم یادش رفته بود که باید زودتر از سر کار بیاد ، تا بیاد دنبالم یا کارش طول کشیده بود!

از آموزشگاه تا خونه زیاد راه نیست!

منم کیفم رو بغل کردم و دویدم تا رسیدم خونه!

مشق هام رو نوشتم دیکته فارسی م رو هم از حفظ نوشتم!

مامانی هم برام شیر آورده تا بخورم و بخوابم!

مامانی دیگه نمی ذاره شبا شیر کاکائو بخورم!می گه شیر کاکائو مال صبحانه است!من که هنوز نفهمیدم چه فرقی می کنه!

 

پیش نوشته ۲

می بینی زمان چه طور می گذرد؟بی آنکه توجهی به اتفاق ها و جریانات داشته باشد؟بی آنکه حتی لحظه ای را کندتر گام بگذارد تا شاید زیبایی آن لحظه را طولانی تر کند؟

می گذرد،بی آنکه من را ببیند و تو را!

و مائیم که در بند زمانیم،نه او اسیر ما!

خوب بنگر!می بینی که چه طور بی دغدغه و رها روان است؟!بی آنکه بداند چون من و تویی،متعجب نظاره گر گذرش هستیم...

فارغ از خود امروزی،به خود دیروزی می نگرم

حسرت لحظه ها و ثانیه هایی که از آن من بود و از دست رفت،و وحشت خود فردایی که در معرض تاراج پوچی هاست!

راستی،آیا هرگز زمان متلاطم از گناه نادیده گرفتن می شود؟

کاش همچون زمان فارغ و سبکبال می گذشتیم!

و کاش واژه"ای کاش"وجود نداشت...